این کلیشه مدتهاست که بر آثار بازیگران، بهویژه زنان، سایه انداخته است که از تکنیکهای بازیگری متد تا سطوحی هیجانانگیز و نمادین استفاده کردهاند. باستین به گنا رولندز بهعنوان یک بز روشی اشاره میکند که بازیهای درونگرایانه و سختگیرانهاش در فیلمهای همسر فقیدش جان کاساوتیس، از جمله گلوریا، زنی تحت تأثیر و شب افتتاحیه، همچنان در تاریخ سینما طنینانداز میکند. در Opening Night، رولندز نقش میرتل گوردون، یک بازیگر الکلی پر هرج و مرج و کارآمد را بازی می کند که پس از مشاهده مرگ یک طرفدار نوجوان، هنگام تمرین برای نمایشی که در آن نقش اول را برعهده دارد، از نظر روانی بدتر می شود. میرتل در حالی که صحنه ای را با موریس، همبازی که سابقه عاشقانه ای با او دارد، تمرین می کند و در نقش شوهرش (با بازی کاساوتیس) ظاهر می شود، فریاد می زند: «به نظر می رسد واقعیت واقعیت را از دست داده ام. بعداً وقتی توهمات دختر مرده بر بازی درون فیلم تأثیر می گذارد، میرتل خود را نشان می دهد که تمرین کننده یک روش افراطی است که برای دستیابی به حقیقت هنری از طریق واقعیت تحت اللفظی تلاش می کند. او به یک رسانه روانی میگوید: «مینوشم، تمام شب را بیدار میمانم تا شخصیتهایم معتبرتر شوند. "من همیشه دارم."
اما در واقعیت، رولند هیچ گاه نیاز نداشت که مست شود یا به عنوان یک زن زندگی کند تا بتواند سفر پر فراز و نشیب میرتل را به سمت خودسازی خلاقانه به شکلی متقاعد کننده به تصویر بکشد.
رولند در مورد صحنه ای که در آن مجبور می شود در شب افتتاحیه در حالتی خطرناک و لجام گسیخته اجرا کند، گفت: " بسیاری از مردم فکر می کردند که من مست هستم."
" اگر از پله ها پایین می افتادی خودت را می کشتی. باید خیلی هوشیار می بودی. من برای آن آماده نبودم. فیلمنامه مست بود و همه صحنه ها مست بودند، بنابراین من مست بازی کردم." اخیراً، امی آدامز از رویکرد روشی خود صحبت کرده است که از مکتب بازیگری آدلر و استراسبرگ گرفته شده است. نامزد هفت بار اسکار با "کاوش کردن" جزئیات فیلمنامه به همراه مربی بازیگری خود "و در هم شکستن شخصیت ها... درباره گذشته و لحظات و انگیزه ها [آنها] بحث می کند." او همچنین برای بازی در نقش مادر داغدیده لوئیز بنکس در Arrival از تکنیکهای حافظه حسی برای ایجاد خاطراتی پر احساس استفاده کرد: "شما به نوعی داستان اتفاقاتی که برای شخصیت رخ داده است را برای خود تعریف میکنید. فکر کردن به دخترم، یک محرک خواهد بود. بوی شامپو در موهایش می آید."
اگر فرهنگ ما به ارائه نادرست روش عمل به عنوان شکلی از افراط گرایی نمایشی ادامه نمی داد، و در عوض آن را به شکل خالص تر آن درک می کرد، ممکن است مانند رولندز و آدامز، ارتباط مثبت بیشتری داشته باشد. طبیعت گرایی در سینما قطعا به این زودی ها راه به جایی نمی برد. بنابراین، در این میان، در حالی که بازیگرانی مانند استرانگ با روشهای پر زحمتی که برای ارائه تفسیرشان از حقیقت هنری به کار میرود، تیتر اخبار را میگیرند، شاید اکنون زمان آن است که تنوع واقعی اجرا و عملکرد آن را جشن بگیریم: «زبان جدیدی برای توصیف بازیگری پیدا کنیم. و فراتر از وسواس بازیگری روشی» به قول باستین.